۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۰

ز من بیگانه شد، بیگاه با اغیار بایستی
چرا با دیگران یارست؟ با من یار بایستی

در آن کو رفتم و از دیدنش محروم برگشتم
بهشتی آن چنان را دولت دیدار بایستی

چه نازست این؟ که هرگز در نیاز ما نمی بینی
ز خواب ناز چشمت اندکی بیدار بایستی

بجرم آنکه در دور جمالت روی گل دیدم
بجای هر مژه در چشم من صد خار بایستی

جفاهای مرا گفتی: چه مقدار آرزو داری؟
بمقداری که خود گفتی، باین مقدار بایستی

بصد حسرت هلالی مرد و یار از درد او فارغ
طبیب دردمندان را غم بیمار بایستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.