۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۹

چه شد که جانب اهل وفا گذر نکنی؟
چه شد که ناگه اگر بگذری نظر نکنی؟

رسید جان بلبم، چون زیم اگر نرسی؟
هلاک یک نظرم، چون کنم اگر نکنی؟

چو ماه عید بسالی اگر شوی طالع
روی همان دم و با من شبی سحر نکنی

ز باده بی خبرم ساختی و می ترسم
که چون روی بحریفان، مرا خبر نکنی

شد از جفای تو ملک دلم خراب و هنوز
درین غمم که: ازین هم خراب تر نکنی

جفا که با من دل خسته می کنی سهلست
غرض وفاست که با مردم دگر نکنی

هلالی، این همه حیران چشم یار مشو
چه حالتست که هیچ از بلا حذر نکنی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.