هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی به بیان حالات درونی شاعر می‌پردازد که در آتش عشق و اشک‌هایش می‌سوزد. شاعر از جدایی ناپذیری دل و چشم خود از آتش و آب سخن می‌گوید و به زیبایی‌های معشوق و تأثیرات عشق بر جهان اشاره می‌کند. همچنین، در بخش‌هایی از شعر به مفاهیمی مانند عدل، قدرت و سیاست پرداخته شده است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی از ابیات به مسائل سیاسی و اجتماعی اشاره می‌کنند که برای سنین پایین ممکن است قابل درک نباشد.

شمارهٔ ۳۶

ز بسکه ماند دل و چشم من در آتش و آب
گشاده در دل و در چشم من بر آتش و آب

به نیک و بد ز دل و چشم من جدا نشود
چگونه باشد چشم و دل اندر آتش و آب

چرا دو عارض و چشم مرا مرصع‌ کرد
اگر به طبع نگشته است زرگر آتش و آب

از آن سبس که دلم در جوار خدمت اوست
شدست در دل و چشمم مجاور آتش و آب

اگر بشوید مر زلف را و خشک‌کند
شود ز زلفش پر مشک و عنبر آتش و آب

برآب و آتش اگر سایه افکند زلفش
شود ز شکلش مانند چنبر آتش و آب

علاحده رخ و سیمای اوست در زلفش
ز مشک دید کسی چون زره در آتش و آب

نویسم ار صفت هجر او به دفتر در
بگیرد از صفتش روی دفتر آتش و آب

دلم ز دلبر چون شاد و خوش بود که بود
نصب چشم و دل من ز دلبر آتش و آب

گر اشک و آهم پیدا شود بگیرد پاک
ز چشم و از دل من هفت‌ کشور آتش و آب

همیشه از دل و از چشم من به رشک آید
به قعر هاویه و حوض کوثر آتش و آب

بترسم از دم و آهم که سرد و خشک شوند
چو بر خلیل و کلیم پیمبر آتش و آب

اگر ز عشق دگرکس سپر بر آب افکند
من از فراق فکندم سپر بر آتش و آب

ز عشق کار بدان جایگه رسیده مرا
که پیش خواجه روم‌ کرده بر سر آتش و آب

خدایگانی کز تیغ او در آهن و سنگ
بود همیشه ز هیبت اثر در آتش و آب

اگر سیاست و انعام او ندیدستی
گه فروغ و گه سیل بنگر آتش و آب

ز خلق و خلقش اگر بهره‌ور شود گردد
هوا و خاک منیر و معطر آتش و آب

هوا و آتش و آب ار به کین او کوشند
شود کثیف هوا و مُکَدَّر آتش و آب

هواش جوی و میندیش ویشک پیل بکن
ثناش جوی و بنه روی بستر آتش و آب

از آن‌ کجا سپر مُلْکَت است خدمت او
بدو سپار دلت را و بِسْپَر آتش و آب

چو خاک تیره و چون باد بی‌وطن‌ گردد
شود مقابل اقبال او گر آتش و آب

نَعوذ بِالله اگر داد و عدل او نَبُوَد
بسوزدی به بر ملک یکسر آتش و آب

اگر نه عدلش بودی گرفتی از فتنه
دیار باختر و مرز خاور آتش و آب

اگر نبودی آثار او که دانستی
که راند از دل فولاد جوهر آتش و آب

ایا وزیری کاعدای ملک تو دارند
زکینه در دل و در دیده همبر آتش و آب

ز جسم و طبع تو بردند پایه و مایه
چه بر اثیر و چه بر بحر اَخضَر آتش و آب

از آن در آب و در آتش حیات و موت بود
کجا ز کِلک و کَفَت شد مصوّر آتش وآب

حسود و دشمن ملک تو را ببرد و بسوخت
به غرق و حَرق از آن شد دلاور آتش و آب

به ناصح تو قضا و قدر زیان نکند
کجا پلنگ و نهنگ و سمندر آتش و آب

کدام شاخ‌که از مهر و کینت‌ او پرورد
که شاخ ‌کینه و مهرت دهد بر آتش و آب

حکایت از دل و از چشم دشمن تو کنند
هماره زان جَهد از برق و تندر آتش و آب

به دستش اندر شمشیر ترک‌تاز ببین
ندیدی ار تو به یک جای همبر آتش و آب

بساختند چو عدلت به داوری برخاست
ز فرّ عدل تو بی‌ نُصح و داور آتش و آب

کجا که عزم تو و حَزْم تو بود باشد
مُعطّل انجم و چرخ و مُزّور آتش و آب

روان و جان و دل و جسم بدسگال تورا
عدیل ذُلّ و هَوان است و یاور آتش و آب

گر آب و آتش جوید خلاف و خشم تو را
برد ز خشم و خلاف تو کیفر آ‌تش و آب

به‌هیچ حال برون آری ارکنی تدبیر
به عنف و لطف ز سدّ سکندر آتش و آب

رضا و خشم تو مستور نَبْوَ‌د اندر دل
چگونه مانَد هرگز مُسَتّر آتش و آب

کَفَت بر آب و بر آتش‌ گر افکند مایه
شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب

از آنکه تا همهٔ عمر خدمت تو کند
ز بهر خدمت تو شد مصوّر آتش و آب

عجب نباشد اگر ز آرزوی خدمت تو
زمین شود شنوا و سخنور آتش و آب

به پیش همت تو روز بخشش تو بود
حقیر خاک و هوا و مُحَقّر آتش و آب

گر آب و آتش با تو به‌ کین برون‌آیند
ز کلک و کفّ تو گردد مُبَتّر آتش و آب

اگر نبودی انصاف تو رسانیدی
شرار موج حوادث به اختر آتش و آب

اگر ندارد تقدیر خشم و عفو تو کس
شگفت نیست که نبود مقدّر آتش و آب

برابری نکند باکف تو هرگز ابر
به طبع باشد هرگز برابر آتش و آب

حذر ز آب و ز آتش کنند در هِمّت
همی‌کنند ز شهزاده سَنجر آتش و آب

نگاه داشتی از آب و آتشش زین پس
نگاه دار کنون زو به صف در آتش و آب

همی بباری بر جان بدسگالان بر
به روز رزم به حنجر ز خنجر آتش و آب

بر آب وآتش تیغ توگر خلاف‌کند
شود ز هیبت تیغ تو مضطر آتش و آب

چو جوهرست حُسام تو کاندرو دایم
عیان ستاره و دُرّست و مُضمَر آتش و آب

شهاب شکل و فلک صورت و مَجرّه صفت
به رخ‌ زبرجد و مینا به پیکر آتش و آب

تف‌ است و نم همه در جان و جسم خصم و حسود
عَرَض بود تف و نم چون که جوهر آتش و آب

ز آب وگوهر آتش جدا نداند شد
تو جمع دیدی در هیچ‌ گوهر آتش و آب

همیشه کینه کش و ملک‌پرورست وکه دید
که کینه‌کش بود و ملک پرور آتش و آب

ستم بر آتش و آب است و بس شگفت بود
که دادگر بود و عدل‌گستر آتش و آب

همیشه تا که جهان از عناصر و ارکان
هوا و خاک شناسیم و دیگر آتش و آب

عدْوتْ بر سر خاک است و نیز باد به دست
مطیع خاک و هوا و مُسّخر آتش و آب
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۵۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.