هوش مصنوعی:
این متن گفتوگویی بین قوامالسلطنه و پیشکار داخلیاش میرزا قاسمخان است که در آن قوامالسلطنه از اوضاع نابسامان خراسان و بیعملی پیشکار شکایت میکند. سپس پیشکار پاسخ میدهد که دیگر زمان درنگ نیست و باید از کشور خارج شد. در ادامه، افراد دیگری مانند یک دوست دانا و مشارالمک نیز نظرات خود را بیان میکنند. دوست دانا به قوامالسلطنه هشدار میدهد که ادامه این وضعیت باعث خونریزی بیشتر میشود، و مشارالمک نیز از عواقب کارهای قوامالسلطنه میگوید و پیشنهاد میکند که مانند وثوقالدوله عمل کند و کشور را ترک کند.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم سیاسی و تاریخی پیچیدهای است که درک آن نیاز به آگاهی از زمینه تاریخی و اجتماعی دارد. همچنین، برخی از عبارات و اصطلاحات بهکار رفته ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم باشد.
امکانات بیشتر
قوام السلطنه به پیشکار داخلی خود میرزا قاسم خان گوید:
یک دو روزست دگر دست به کاری نزنی
لیره یی میره یی از گوشه کناری نزنی
دشت و فتحی نکُنی دخل و قماری نزنی
نروی مارُخ و دزدیه شکاری نزنی
چه شنیدی که بدینگونه نه هراسان شده یی
مگر آشفته ی اوضاع خراسان شده یی
این وطن مایه ی ننگست پی دخلت باش
هر چه گویند جفنگست پی دخلت باش
شهر ما شهر فرنگست پی دخلت باش
پای این قافله لنگست پی دخلت باش
دست و پا کن که خرید چمدان باید کرد
فکر کالسکۀ راه همدان باید کرد
پیشکار جواب گوید:
دم مزن قافیه تنگست بیا تا برویم
کُلُنِل بر سر جنگست بیا تا برویم
نه دگر جای درنگست بیا تا برویم
قصّه ی توپ و تفنگست بیا تا برویم
هر چه از مردم بیچاره گرفتیم بس است
بیش از این فکر مداخل شدن ما هوس است
قوام السلطنه گوید:
ول مگو، گوش به گفتار تو نادان ندهم
من سلامیّ و سِدِه را ز کف آسان ندهم
من به ژاندارم اگر جان بدهم نان ندهم
اسب و اسباب به ژاندارم خراسان ندهم
زنده باشم من و کالسکۀ من ضبط شود
می زنم تا همه جا گر همه جا خَبط شود
سی و شش اسبِ گرانمایه ز من کُلنِل زد
سی و شش داغِ برافروخته ام بر دل زد
بر جِراحاتِ من از بی نمکی فلفل زد
پاک بر روزنۀ دَخلِ خراسان گِل زد
با چنین حادثه گر من نستیزم چه کنم
خونِ سرتاسر این مُلک نریزم چه کنم
تو مپندار که نه شاه و نه لشکر باقیست
نه دگر روح و رمق در تن کشور باقیست
تا دوسر کرده به سَنگان و به لنگر باقیست
عاقل آسوده بُوَد تا به جهان خر باقیست
می کنم حُکم و همه حکم مرا گوش کنید
وز شعف مصلحت خویش فراموش کنید
من به هر حیله بُوَد مقصد خود صاف کنم
به خوانینِ خراسان دو تلگراف کنم
وعده از جانب شَه رتبه و الطاف کنم
دست خطی دو سه بر قاین و بر خواف کنم
هم دیوان صفت قوۀ خود جمع کنند
ریشِ ژاندارمری و ریشۀ خود قَمع کنند
یک نفر دوست دانا در آن مجلس بوده می گوید:
گوش کن عقلِ من از خِسَّت تو بیشترست
اینقدر جوش مزن جوش زدن بی ثمرست
شُکرللّه که ترا در همه جا سیم و زرست
جان که باقیست ضررهایِ دگر مختصرست
خیز و هر جایِ فرنگستان خواهی که برو
بیش ازین باعثِ خون ریختنِ خلق مشو
آتش فتنه ز هر گوشه برافروخته شد
خَرمن هستیِ مسکین و غنی سوخته شد
هر قدر پول که می خواستی اندوخته شد
پارگی هایِ خراسان تو هم دوخته شد
بیش ازین صرفه ازین مُلک پریشان نَبَری
غیر بد نامیِ آشوب خراسان نبری
مشار الملک که به مجلس وارد و از قضیه مستحضر شده می گوید:
امشب اوقات شریف تو چرا خندان نیست
راستست اینکه ضرر بابِ دلِ انسان نیست
لیک این مایه ضرر را عظمت چندان نیست
وز سلامی و سِده صرف نظر آسان نیست
که به کُشتن بدهی خیلِ مسلمانان را
دشمن خویش کنی قاطبه ایران را
وانگهی کیست که فرمان ترا گوش کند
از برای دلِ تو جامِ بلا نوش کند
کیست آن خَر که مر این نکته فراموش کند
زن و فرزند به راهِ تو سیَه پوش کند
که نجنگیده و ننشانده فرو کینه ی تو
ناگهان سر بِرِسَد دوره ی کابینه ی تو
در من از تقویتِ کارِ تو کوتاهی نیست
لیک از این بیشترم قوّه ی همراهی نیست
شاه را نیز از اعمالِ تو آگاهی نیست
در من آنقدر خیانت که تو می خواهی نیست
لیک تا چند توان مسأله را پنهان کرد؟
شاه را غافل و یک ناحیه را ویران کرد؟
بکن آن کار که کَردَست وثوق الدوله
نه دگر کج شود از بهر وطن نه چَوله
والس می رقصد با مادموازل ژاکوله
در هتل مقعد خود پاک کند با هوله
برده پولی و کنون با دل خوش خرج کند
متّصل قِر دِهَد و فِر زَنَد و فرج کند
حالیه وقت فرنگ است بجنبان تنه را
با خودت نیز ببر مُعتمدالسّلطنه را
نیست در خارج لذّت سفر یکتنه را
از تنِ مالیۀ مُلک بِکَن این کَنِه را
بگذار آتش افروخته خموش شود
ضرَرِ اسب و سِدهِ نیز فراموش شود
«ایرج میرزا»
گوهرین | گنجینه های مکتوب | gowharin.ir
یک دو روزست دگر دست به کاری نزنی
لیره یی میره یی از گوشه کناری نزنی
دشت و فتحی نکُنی دخل و قماری نزنی
نروی مارُخ و دزدیه شکاری نزنی
چه شنیدی که بدینگونه نه هراسان شده یی
مگر آشفته ی اوضاع خراسان شده یی
این وطن مایه ی ننگست پی دخلت باش
هر چه گویند جفنگست پی دخلت باش
شهر ما شهر فرنگست پی دخلت باش
پای این قافله لنگست پی دخلت باش
دست و پا کن که خرید چمدان باید کرد
فکر کالسکۀ راه همدان باید کرد
پیشکار جواب گوید:
دم مزن قافیه تنگست بیا تا برویم
کُلُنِل بر سر جنگست بیا تا برویم
نه دگر جای درنگست بیا تا برویم
قصّه ی توپ و تفنگست بیا تا برویم
هر چه از مردم بیچاره گرفتیم بس است
بیش از این فکر مداخل شدن ما هوس است
قوام السلطنه گوید:
ول مگو، گوش به گفتار تو نادان ندهم
من سلامیّ و سِدِه را ز کف آسان ندهم
من به ژاندارم اگر جان بدهم نان ندهم
اسب و اسباب به ژاندارم خراسان ندهم
زنده باشم من و کالسکۀ من ضبط شود
می زنم تا همه جا گر همه جا خَبط شود
سی و شش اسبِ گرانمایه ز من کُلنِل زد
سی و شش داغِ برافروخته ام بر دل زد
بر جِراحاتِ من از بی نمکی فلفل زد
پاک بر روزنۀ دَخلِ خراسان گِل زد
با چنین حادثه گر من نستیزم چه کنم
خونِ سرتاسر این مُلک نریزم چه کنم
تو مپندار که نه شاه و نه لشکر باقیست
نه دگر روح و رمق در تن کشور باقیست
تا دوسر کرده به سَنگان و به لنگر باقیست
عاقل آسوده بُوَد تا به جهان خر باقیست
می کنم حُکم و همه حکم مرا گوش کنید
وز شعف مصلحت خویش فراموش کنید
من به هر حیله بُوَد مقصد خود صاف کنم
به خوانینِ خراسان دو تلگراف کنم
وعده از جانب شَه رتبه و الطاف کنم
دست خطی دو سه بر قاین و بر خواف کنم
هم دیوان صفت قوۀ خود جمع کنند
ریشِ ژاندارمری و ریشۀ خود قَمع کنند
یک نفر دوست دانا در آن مجلس بوده می گوید:
گوش کن عقلِ من از خِسَّت تو بیشترست
اینقدر جوش مزن جوش زدن بی ثمرست
شُکرللّه که ترا در همه جا سیم و زرست
جان که باقیست ضررهایِ دگر مختصرست
خیز و هر جایِ فرنگستان خواهی که برو
بیش ازین باعثِ خون ریختنِ خلق مشو
آتش فتنه ز هر گوشه برافروخته شد
خَرمن هستیِ مسکین و غنی سوخته شد
هر قدر پول که می خواستی اندوخته شد
پارگی هایِ خراسان تو هم دوخته شد
بیش ازین صرفه ازین مُلک پریشان نَبَری
غیر بد نامیِ آشوب خراسان نبری
مشار الملک که به مجلس وارد و از قضیه مستحضر شده می گوید:
امشب اوقات شریف تو چرا خندان نیست
راستست اینکه ضرر بابِ دلِ انسان نیست
لیک این مایه ضرر را عظمت چندان نیست
وز سلامی و سِده صرف نظر آسان نیست
که به کُشتن بدهی خیلِ مسلمانان را
دشمن خویش کنی قاطبه ایران را
وانگهی کیست که فرمان ترا گوش کند
از برای دلِ تو جامِ بلا نوش کند
کیست آن خَر که مر این نکته فراموش کند
زن و فرزند به راهِ تو سیَه پوش کند
که نجنگیده و ننشانده فرو کینه ی تو
ناگهان سر بِرِسَد دوره ی کابینه ی تو
در من از تقویتِ کارِ تو کوتاهی نیست
لیک از این بیشترم قوّه ی همراهی نیست
شاه را نیز از اعمالِ تو آگاهی نیست
در من آنقدر خیانت که تو می خواهی نیست
لیک تا چند توان مسأله را پنهان کرد؟
شاه را غافل و یک ناحیه را ویران کرد؟
بکن آن کار که کَردَست وثوق الدوله
نه دگر کج شود از بهر وطن نه چَوله
والس می رقصد با مادموازل ژاکوله
در هتل مقعد خود پاک کند با هوله
برده پولی و کنون با دل خوش خرج کند
متّصل قِر دِهَد و فِر زَنَد و فرج کند
حالیه وقت فرنگ است بجنبان تنه را
با خودت نیز ببر مُعتمدالسّلطنه را
نیست در خارج لذّت سفر یکتنه را
از تنِ مالیۀ مُلک بِکَن این کَنِه را
بگذار آتش افروخته خموش شود
ضرَرِ اسب و سِدهِ نیز فراموش شود
«ایرج میرزا»
گوهرین | گنجینه های مکتوب | gowharin.ir
شمارۀ ۲
صفحه بدون محتوا!
محتوای مورد نظر شما به یکی از دلایل زیر از سایت حذف شده است:
- نشر این محتوا موجب نقض قوانین کپی رایت است.
- محتوا متعلق به این گوهر نبوده و یا صاحب آن شخص دیگری است.
- محتوا برای نشر عمومی مناسب نیست.
گوهر قبلی:در انتقاد از اوضاع کشور
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.