۳۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶

رفتم و دریافتم پیر خرابات را
باز نمودم بدو کلّ مهمّات را

گفت به من ای فلان وقت همی درگذشت
بیش عبادت مکن کعبه پرلات را

سینه نه پرداخته دیده نه بردوخته
چند پرستی چنین محض خیالات را

رفته برون از خیال محو شده در وصال
گر شده ای یافتی کلّ کمالات را

دست برآورده ایم گرچه درین باب نیست
حاجت دستان ما قاضی حاجات را

هم به ترحم کند عاقبت الامر کار
بر سر مستان کند جام مصافات را

چون بر او بود و برد جمله توان گفت نی
بار دگر طالبم عهد ملاقات را

در رصد این محل نیس نزاری ولی
منتخبی می کند شرح موالات را

تا نفسم می رود بر نفسم می رود
رفتم و دریافتم پیر خرابات را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.