۳۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

عیبم مکن که دوست ندارم رقیب را
کز دست او به خواب نبینم حبیب را

گر من شکایتی کنم از غصه رقیب
از باغبان رسد گله ای عندلیب را

ای من غریب شهر تو دانی نه لایق است
گر جانبی نگاه نداری غریب را

من جهد می کنم به وصالت ولی چه سود
دولت مساعدت نکند بی نصیب را

بیمار عشق و دردِ دل و صحت و دوا
ممکن که در خیال نگنجد طبیب را

در مکتب معلّم عشق و مجال آن
باشد محال ابجد هوّز ادیب را

با دوست غم مدار ز دشمن نزاریا
با خویشتن مبر به مصلا صلیب را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.