۳۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲

ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا
به جدایی متبدل نشوند اهل صفا

گر حجاب است میان من و معشوق رقیب
نتواند که کند از حرمش دفع صبا

حاجب خویشتن است او نه حجاب من و دوست
من خود از روی حقیقت نه ام از دوست جدا

می روم بی خود و گر جان جهان از پس نیست
به دل و دیده چرا پس نگرانم ز قفا

شرک باشد من و او هر دو به هم ماننده
من چنانم که از او باز ندانم خود را

نیست در مذهب عشاق نه هجران نه وصال
رنج راحت بود و غم فرح و درد دوا

معرفت اصل محبت بود و مرد محب
هیچ دیگر به جز از دوست ندارد اصلا

پر شد از رخت محبت همه اجزای وجود
حاش لله متعصب ز کجا ما ز کجا

هر چه جز اوست خیال است نماینده و نیست
هیچ پاینده جز او هر چه دگر هست فنا

در دریوزة درویش محقق در اوست
جز از این در نکند کدیه نزاری گدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.