۳۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما
کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک
خورشید باده را فلکی کن ز جام ما

آن قاصد است باده که جان است مقصدش
جز وی به جان ما که رساند سلام ما

در بزم گه چو دست تو گردان کند قدح
گردان شود سپهر سعادت به کام ما

ما را ز عقل ما همه اندوه و آفت است
جز می ز عقل ما که کشد انتقام ما

می ده می ای غلام که از می در اوفتد
صد لذت و نشاط به راحت به دام ما

یک ره که در جهان نتوان زیستن مقیم
بی عشوه بی صواب نباشد مقام ما

نیکی کنیم و باده خوریم و عطا دهیم
تا اقتدا کنند به ما خاص و عام ما

وآنها که بد کنند نزاری چنین کند
این شعر ما بس است بدیشان پیام ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.