۳۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

نکونامی و بدنامی کدام است
چو عشق آمد چه جای ننگ و نام است

نمی ترسیم در عشق از ملامت
ملامت در عقب بالا کلام است

هم از دل فارغیم اکنون هم از جان
که ما را جز غم جانان حرام است

در دیوانگی ها برگشادیم
که عقل از بس تمامی ناتمام است

بسی سودا درین سودا بپختیم
هنوز اندیشه ی این کار خام است

سر دیوانگی دارم ازین پس
که را با ما هوای این مقام است

به ترک خواجگی گفتیم و رندیم
اگر چه خواجگی با احتشام است

کسی را خواجه می خوانند بالله
که صد ره کمتر از کمتر غلام است

ز محنت کلبه ی فانی نزاری
به قصری شد که دولت مستدام است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.