هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از درد فراق و عشق نافرجام سخن میگوید. شاعر از جدایی معشوق و رنجهای عشق شکایت دارد، اما در عین حال به قدرت و حاکمیت معشوق اعتراف میکند. او درد عشق را درمانناپذیر میداند و شب هجران را بیپایان توصیف میکند. همچنین، شاعر به موضوعاتی مانند قیامت، درویشی و نادانی مردم نیز اشاره میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربهی عاطفی دارد. همچنین، برخی از ابیات حاوی مضامین پیچیدهی فلسفی و عرفانی هستند که برای نوجوانان کمسنوسال ممکن است قابلدرک نباشد.
شمارهٔ ۱۶۹
این تویی کت هوس باغ و سر بستان است
بی وجود تو جهان بر دل من زندان است
هیچ بر جان منت رحم نباید زنهار
دل سنگین تو گویی مگر از سندان است
قادری گر بزنی، حاکمی ار بنوازی
چه کنم بر سر مملوک خودت فرمان است
تو که بر مسند آسایش و نازی نخوری
غم درویش که در بادیه سرگردان است
عاقلان گر به همین داغ گرفتار آیند
آتش عشق بدانند که چون سوزان است
غیرتم می کند از مردم نادان که مرا
متهم کرد به نادانی و خود نادان است
صورتی داشته باشد به همه حال کسی
که دل از دست نداده ست ولی بی جان است
به مداوای طبیب از دل ما درد حبیب
نتوان برد که دردی ست که بی درمان است
هر شبی را که به پایان برسد روزی هست
جز شب عاشق مهجور که بی پایان است
خبر روز قیامت که شنیدی رمزی ست
پیش مشتاق که مشتق ز شب هجران است
یار می آید و تو در قدمش می افتی
وز تو برخواسته فریاد قیامت آن است
بر سر آتش تیز است نزاری و به شرح
نیست محتاج که دود سخنش برهان است
بی وجود تو جهان بر دل من زندان است
هیچ بر جان منت رحم نباید زنهار
دل سنگین تو گویی مگر از سندان است
قادری گر بزنی، حاکمی ار بنوازی
چه کنم بر سر مملوک خودت فرمان است
تو که بر مسند آسایش و نازی نخوری
غم درویش که در بادیه سرگردان است
عاقلان گر به همین داغ گرفتار آیند
آتش عشق بدانند که چون سوزان است
غیرتم می کند از مردم نادان که مرا
متهم کرد به نادانی و خود نادان است
صورتی داشته باشد به همه حال کسی
که دل از دست نداده ست ولی بی جان است
به مداوای طبیب از دل ما درد حبیب
نتوان برد که دردی ست که بی درمان است
هر شبی را که به پایان برسد روزی هست
جز شب عاشق مهجور که بی پایان است
خبر روز قیامت که شنیدی رمزی ست
پیش مشتاق که مشتق ز شب هجران است
یار می آید و تو در قدمش می افتی
وز تو برخواسته فریاد قیامت آن است
بر سر آتش تیز است نزاری و به شرح
نیست محتاج که دود سخنش برهان است
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.