هوش مصنوعی: این شعر از حافظ، بیانگر درد و رنج عاشقانه و ناامیدی از یار است. شاعر از روزگار پریشان، عشق پنهان، و بی‌وفایی یار می‌گوید. او از نادیده گرفته شدن توسط معشوق شکایت دارد و با وجود تمام رنج‌ها، همچنان به عشق وفادار است. همچنین، اشاره‌ای به ناعادلانه بودن دنیا و تسلیم در برابر تقدیر دارد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه، ناامیدی و تفکر در مورد تقدیر است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از ابیات نیاز به تفسیر دارند و مناسب افرادی است که با ادبیات کلاسیک فارسی آشنایی نسبی دارند.

شمارهٔ ۱۷۳

روزگاریست که در خاطرم آشوب فلان است
روزگارم چو سر زلف پریشانش از آن است

در همه شهر چو افسانه بگفتند زن و مرد
قصه ی ما و برانیم که از خلق نهان است

هم چنان بر عقب روی نکو می رود م دل
گر همی خواهد وگرنه چه کند موی کشان است

آدمی را نبود چاره ز یاری متناسب
وانکه بی اهل دلی می گذراند حیوان است

دیگران در طلب مال جهان اسب جهالت
می جهانند و مرا دوست به از هردو جهان است

ما همانیم که بودیم ز یادت به ارادت
یار مشکل همه این است که با ما نه همان است

گنه از جانب ما می نهد و می شکند عهد
هرچه فرماید اگر چه نه چنان است چنان است

حاکم است ار بکشد ار بزند یا بنوازد
چه کنم بر سر مملوک خودش حکم روان است

داد خواهانم اگر کشته بر آرند به کویش
قاتلم را به اشارت بنمایم که فلان است

جهد کردیم که یاری به کف آوریم و به رویش
عمر خوش می گذرانیم که دنیا گذران است

خود قضا را به کسی باز فتادیم که او را
غم ما کم تر از آن است که مارا غم جان است

می رود غافل واز پس نکند یار نگاهی
که نزاری ز پی اش گریه کنان نعره زنان جامه درآن است
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.