۳۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۰

شاد کن جان من که غمگین است
رحم کن بر دلم که مسکین است

روی بنمای تا نظاره کنم
کآرزوی من از جهان این است

دل بیچارگان به وصل دمی
شادمان کن که نیک غمگین است

گه گهم یاد کن به دشنامی
سخن تلخ از تو شیرین است

بی رخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است

دل به تو دادم و ندانستم
که تو را ناز و کبر چندین است

ننوازی و بس بیازاری
آخر ای دوست این چه آیین است

کینه بگذار و مهربانی کن
که نزاری نه در خور کین است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.