۳۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۷

بدان خدای که مثلت نیافرید ای دوست
که در فراقِ تو کارم به جان رسید ای دوست

زمانه آنکه مرا دست می برید از تو
خوشا حیات اگرم سر نمی برید ای دوست

فراقت از که درآموخت رسم قصّابی
که پوست از منِ بیچاره در کشید ای دوست

در آفرینشِ من وقتِ صنعِ جان ایزد
نخست مهرِ تو در کالبد دمید ای دوست

ز من چرا برمیدند عقل و صبر و شکیب
اگر وحوش ز مجنون نمی رمید ای دوست

مگر کسی که دلش نیست ورنه رقّت کرد
هر آفریده که فریادِ من شنید ای دوست

به روزگار حکایت کند نزاریِ زار
قیامتی که ز نادیدن تو دید ای دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.