۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۱

دلم ز جورِ تو خون گشت و بر نمی گردد
ز راهِ دیده برون گشت و بر نمی گردد

چه سخت جان است این آهنین صفت دلِ من
که در فراقِ تو خون گشت و بر نمی گردد

به پایِ هجر در افتاد و بر نمی افتد
به دستِ عشق زبون گشت و بر نمی گردد

ز چاه محنتِ بختم خلاص روزی نیست
که چرخِ وصل نگون گشت و بر نمی گردد

خرد ز حلقۀ زلفت که پای بندِ دل است
جهان نمایِ جنون گشت و بر نمی گردد

نزاریا دگر از دل مگوی و گر گویی
جزین مگوی که خون گشت و بر نمی گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.