هوش مصنوعی: این شعر به موضوع عشق و رنج‌های ناشی از جدایی و بی‌قراری عاشق می‌پردازد. شاعر بیان می‌کند که زندگی بدون معشوب ارزشی ندارد و حتی یک لحظه دوری از او مانند بالایی سنگین است. همچنین، او به انتقادات دیگران مانند حاسدان و سنگین‌دلان اشاره می‌کند و عشق خود را فراتر از قضاوت‌های دنیوی می‌داند. در نهایت، شاعر به معجزه‌های عشق در دل‌های سوخته و نیاز به همراهی در این راه اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات به رنج و جدایی نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۴۲۸

عمری که مردِ عاشق بی دوست می گذارد
هرگز روا نباشد کز زندگی شمارد

بی ذکرِ او وبال است گر یک سخن بگوید
بی یادِ او حرام است گر یک نفس برآرد

حاسد به طعنه گوید کز دوست می شکیبد
من می روم و لیکن بختم نمی گذارد

سنگین دلان بخندند از بی قراریِ ما
رضوان اگر ببیند رویِ تو حالت آرد

گر تلخ گفت شیرین فرهاد می پسندد
ور زهر می فرستد چون نوش می گوارد

قاضی چه کار دارد با اعتقادِ عاشق
گو از پسِ قضا رو گر شرع می گذارد

در آتشِ جدایی بس معجزی نباشد
بر آبِ چشمِ عاشق گر سیلِ خون ببارد

با آن که در حضورم اثبات جهل باشد
پنداشتم به غیبت کز ما خبر ندارد

تنها مرو نزاری زیرا کسی بباید
کو را به ما نماید ما را بدو سپارد
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.