۳۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۰

کس نمی دانم که پیغامی برد
یک قدم با ما به یاری بسپرد

بندگی ها عرضه دارد و آن گهی
از دل آ [ رامم ] سلامی آورد

تا به وصلم کی مجالی می دهد
باز پرسد روی و راهی بنگرد

الله الله غفلتِ بی اختیار
بر من از بی التفاتی نشمرد

زاریی می آورد از من به دوست
مرغ اگر بالایِ بامش می پرد

خدمتی می آورد با اشتیاق
گر برو بادِ سحر گه بگذرد

دفعِ سودا را نزاری تا به کی
خونِ جان با آبِ رز برهم خورد

در تعجّب مانده ام تا هیچ کس
دشمنِ جان چون نزاری پرورد

هم گران باشد اگر او را کسی
از غمِ دنیا به یک جو واخَرَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.