هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد فراق یار و دوستان شفیق خود می‌نالد و بیان می‌کند که دلش از فرط ناراحتی و اندوه پر شده است. او از بلاهایی که بر سرش آمده شکایت دارد و می‌گوید که عقل و صبرش دیگر تاب تحمل این مصائب را ندارد. شاعر همچنین از خردی که به دیدارش آمده و او را از ملامت بری دانسته، سخن می‌گوید و در نهایت اشاره می‌کند که زمانه او را به خاک استان (مرگ) کشانده است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات پیچیدهٔ ادبی ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۴۴۰

وداع یار گرامی نمی توانم کرد
که احتمال سفر زار وناتوانم کرد

زدوستان شفیقم که می رسد فریاد
ز دست دل که دگر باره داستانم کرد

ز کارنامه افعال دل یکی این است
به اعتبار که صد بار قصد جانم کرد

نه سهو می کنم از دست دل نه می نالم
که پای بند بلا یار مهربانم کرد

کنار من چو صدف پر شده ست تا به میان
ز بس نثار که چشم گهر فشانم کرد

مجال صبر ندارم ز روی خویش و عقل
هزار بار درین ورطه امتحانم کرد

مگر مربی فطرت چو پرورش می داد
به جای مغز محبت در استخوانم کرد

خرد شبی به تفرج در آمد از در ما
دمی ز دور تماشای دل ستانم کرد

چو بازدید مرا گفت حق به جانب تست
برو که بر تو ملامت نمی توانم کرد

رقیب دوست چو دشمن به کار ما برخاست
روا نداشت که ساکن شوم روانم کرد

ز شهر گفت نزاری چنان روان کنمت
که اعتبار کنند از تو وچنانم کرد

چو باد می روم اکنون اگر چه یک چندی
زمانه معتکف خاک استانم کرد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.