هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از درد فراق و جدایی از یار مینالد و بیان میکند که تحمل این جدایی برایش غیرممکن است. او از روزگار و زمانه شکایت دارد که همیشه او را در سفر و دوری از وطن نگه داشته است. شاعر اشاره میکند که هیچ درمانی برای درد هجران وجود ندارد و نصیحتها نیز سودی ندارند. در پایان، او به کسانی که از غربت رنج میبرند توصیه میکند که به دنبال آرامش درونی باشند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و اصطلاحات ادبی ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۴۴۱
وداع یار گرامی نمی توانم کرد
که بیش زَهرِ جدایی نمی توانم خورد
چه طالع است مرا بر سفر چنین همه سال
که روزگار سفر کار ما به جان آورد
چو حاصل دگرم نیست جز عذاب فراق
زمانه بی هده چندین مرا چه می پرورد
طبیب جهد بسی کرد بهرِ علت هِجر
ولی چه سود که درمان نمی پذیرد درد
چو باد می برد آبشخورم ز خاک به خاک
زمانه می کند این ، با زمانه چِتوان کرد
مرا مگوی که دل را نصیحتی می کن
به دم نمی شود این کوره ی پر آتش سرد
وصال دوست چنان مطلق العنان رفته ست
که مسرعان نیازش نمی رسند به گرد
نزاریا چو همه سال فارغی ز وطن
به قول عقل تو البته گِرد عشق مگرد
ز رنج محنت غربت هر آنکه خواست خلاص
چو گنج کنج سلامت گرفت فارغ و فرد
که بیش زَهرِ جدایی نمی توانم خورد
چه طالع است مرا بر سفر چنین همه سال
که روزگار سفر کار ما به جان آورد
چو حاصل دگرم نیست جز عذاب فراق
زمانه بی هده چندین مرا چه می پرورد
طبیب جهد بسی کرد بهرِ علت هِجر
ولی چه سود که درمان نمی پذیرد درد
چو باد می برد آبشخورم ز خاک به خاک
زمانه می کند این ، با زمانه چِتوان کرد
مرا مگوی که دل را نصیحتی می کن
به دم نمی شود این کوره ی پر آتش سرد
وصال دوست چنان مطلق العنان رفته ست
که مسرعان نیازش نمی رسند به گرد
نزاریا چو همه سال فارغی ز وطن
به قول عقل تو البته گِرد عشق مگرد
ز رنج محنت غربت هر آنکه خواست خلاص
چو گنج کنج سلامت گرفت فارغ و فرد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.