۳۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۰

آتش عشق چو در سینه شرار اندازد
مرد را از زبر تخت به دار اندازد

عشق بر هر طرف از مملکت دل که زند
همچو موجی ست که دریا به کنار اندازد

عاشق آن است که گر بر سر کویش محبوب
بگذرد در قدمش سر به نثار اندازد

پدرم گفت که هم زخم هلاکت بخورد
خویشتن هرکه چنین بر سر نار اندازد

گفتم از مدعیان باک مدار ای بابا
چه توان سوخت از آتش که چنار اندازد

دوستان بر سر دیوار سرا بستانش
باغبان را مگذارید که خار اندازد

چه شود گر بگذارند رقیبان حرم
که نزاری نظر از دور به یار اندازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.