۳۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۱

یارِ ما ولوله در عالمِ راز اندازد
گر نقابی که برانداخته باز اندازد

خوشش آن قامت و بالا که خود استادِ ازل
کسوتِ حسن به بالایِ دراز اندازد

ساقیا باده دمادم ده و با چنگی گوی
تا ز آهنگِ عراقم به حجاز اندازد

دشمنِ سختِ من است آن که حدیثِ من و دوست
نه به عکسِ روشِ عقل فراز اندازد

بارها خواستمش گفت که یک حلقه از آن
زلف در حلقِ ملامت گرِ راز اندازد

غیرتم باز پشیمان کند و داند عقل
که خیالم به چنین فکرِ مجاز اندازد

چشم بر هم مزن ای دیده که برخواهد خاست
فتنۀ تازه به هر غمزه که باز اندازد

واعظی گفت به مقصد نرسد الّا آن
که به مسجد رود و سر به نیاز اندازد

خود خیالِ تو نزاریِ خراباتی را
نگذارد که مصلاً به نماز اندازد

هر که محمود بود بر همه عالم بندد
درِ آن دیده که بر رویِ ایاز اندازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.