۲۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۲

از این حیات چه حاصل که در فراق سرآمد
بیا که جان نزاری ز اشتیاق برآمد

سر چه داری و رایِ کجا ، که از سر رحمت
نیامدی به سرم باز و وعده ها به سر آمد

نیازمندی جانم به التقای جمالت
ز هرچه شرح توان کرد و وصف بیشتر آمد

چه ابتهال و تضرع به حق نمودم و کردم
هر اجتهاد که در وسع و طاقت بشر آمد

چه سود جهد چو دولت مساعدت ننماید
به هرچه فال زدم قرعه شیوه‌ء دگر آمد

ز عمر و عیش ندارم نه لذتی و نه ذوقی
چنین بود چو نحوست به روزگار درآمد

نظر به وجهه نکردم به روی کار چه گویم
که هرچه با سرم آمد ز آفت نظر آمد

به هرکجا که نشستم برایستاد خیالت
ز هر طرف که برفتم غم تو بر اثر آمد

گر التفات نمایی همین بس است که گفتم
بیا که جان نزاری ز اشتیاق برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.