۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۶

مکن چندین ملامت ای خردمند
من دیوانه را بگذار در بند

زمام عقل من در دست عشق است
رضا از بنده و حکم از خداوند

نمی دانم گناه خویشتن را
دلی دارم به جانان آروزمند

جفا بردن ز نیکوروی تا کی
تحمل کردن از بدگوی تا چند

چه می خواهی ز من ای مرد عاقل
نمی دانی که مجنون نشنود پند

منه ساقی دگر بر آتش تیز
بپرس از سوز عشق ای یار مپسند

به پاکانت کز این آلایشم پاک
ولی باور نمی دارند سوگند

سری دارم سبک چون باد صرصر
غمی دارم گران چون کوه الوند

چو سایه بر اثر می بایدم رفت
که با خورشیدم افتاده ست پیوند

اگر بر گریه ی زار نزاری
به شوخی ناسپاسی میزند خند

چه شاید کردن آن را کش خبر نیست
ز سوز مادران کشته فرزند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.