۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۷

قیامت از جهان باری برآید
چنین سرو ار به گلزاری برآید

نقاب از روی اگر خواهی برانداخت
ازین آشوب بسیاری برآید

مرا گویند بی کاری مکن پیش
بکوشم هم مگر کاری برآید

چو سوزن شد وجودم در خیالش
ز پایم عاقبت خاری برآید

امیدی نیست سوزن را که روزی
سرش از حبیبِ دل داری برآید

چه کم گردد ز دل داری که باری
دمی گردِ دلِ یاری برآید

چه خواهد کرد جز تسلیم مظلوم
اگر دستِ ستم گاری برآید

به هر کویی که بگذشتم رقیبی
به رویم هم چو دیواری برآید

نظر بر ماهِ تابان گر فکندم
به چشمم آدمی خواری برآید

نزاری حاجتی داری به زاری
نکو زن فال گو آری برآید

شبی گر در کنارم آرم میانش
همه امیّدِ من باری برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.