هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از امید به بازگشت معشوق، رنج عشق، و ستایش زیبایی و وفاداری سخن میگوید. شاعر از درد فراق، امید به وصال، و تأثیر عشق بر روح و جان خود مینویسد. همچنین، اشاراتی به مفاهیم عرفانی مانند بیخودی و نیاز به درگاه بینیاز دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه در این شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند رنج عشق و مفاهیم انتزاعی عرفانی نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارند.
شمارهٔ ۵۸۱
زهی مراد اگر از دست رفته بازآید
به دست وانۀ امّیدِ من چو بازآید
ستیزِ عیب کنان را وفایِ عهد کند
خلافِ مدّعیان را به صلح بازآید
مرا ز من بستاند زبس که بنوازد
خیالِ او چو به بالینِ من فراز آید
عذابِ روزِ قیامت همین بود که دلم
هزار بار به جان از شبِ دراز آید
اگر به بت کده ای در شود عجب نبود
که پیشِ او هُبل از طاق در نماز آید
گل از طراوتِ رویش خجل شود در باغ
چو سروِ قامتِ حسنش در اهتزاز آید
از آن گروه که هم راه و هم وثاقِ وی اند
مسافرانِ دگر را هزار ناز آید
به کاروان گهِ حسنش چو خیمه بیرون زد
رقیب ره ندهد هر که بی جواز آید
یقین که زود به بی گانگی بر آرد سر
کسی که هم رهِ او از سرِ مَجاز آید
برون شوش ز بلا جز همین نمی دانم
که اعتراض نیارد در احتراز آید
به بد دلی نتوان بر بساطِ عشق نشست
مگر در اوّلِ این باخت پاک بازآید
خلاصم از غمِ او بی خودی ست شادیِ آنک
مرا صباح به یک چاره چاره ساز آید
علاجِ دردِ نزاری همین و هیچ دگر
نیازمند به درگاهِ بی نیاز آید
به دست وانۀ امّیدِ من چو بازآید
ستیزِ عیب کنان را وفایِ عهد کند
خلافِ مدّعیان را به صلح بازآید
مرا ز من بستاند زبس که بنوازد
خیالِ او چو به بالینِ من فراز آید
عذابِ روزِ قیامت همین بود که دلم
هزار بار به جان از شبِ دراز آید
اگر به بت کده ای در شود عجب نبود
که پیشِ او هُبل از طاق در نماز آید
گل از طراوتِ رویش خجل شود در باغ
چو سروِ قامتِ حسنش در اهتزاز آید
از آن گروه که هم راه و هم وثاقِ وی اند
مسافرانِ دگر را هزار ناز آید
به کاروان گهِ حسنش چو خیمه بیرون زد
رقیب ره ندهد هر که بی جواز آید
یقین که زود به بی گانگی بر آرد سر
کسی که هم رهِ او از سرِ مَجاز آید
برون شوش ز بلا جز همین نمی دانم
که اعتراض نیارد در احتراز آید
به بد دلی نتوان بر بساطِ عشق نشست
مگر در اوّلِ این باخت پاک بازآید
خلاصم از غمِ او بی خودی ست شادیِ آنک
مرا صباح به یک چاره چاره ساز آید
علاجِ دردِ نزاری همین و هیچ دگر
نیازمند به درگاهِ بی نیاز آید
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.