هوش مصنوعی:
این متن عرفانی دربارهی اهمیت عشق الهی و تسلیم در برابر ارادهی خداوند است. شاعر بیان میکند که تنها با عشق است که انسان به حقیقت وجودی خود پی میبرد و از دغدغههای دنیوی رها میشود. تأکید اصلی بر توکل، تسلیم و رها کردن تدبیرهای شخصی در برابر حکمت الهی است. همچنین، شاعر به دیوانگی عشق اشاره میکند و از خواننده میخواهد مانند پروانهای باشد که بدون ترس به سوی نور میرود.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تسلیم و فنا ممکن است برای خوانندگان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۶۰۴
تا تو را عشق به کلّی نکند زیر و زبر
کی شود جانِ تو از عالمِ ارواح خبر
عشق اوّل ز تو این جان و جهان بستاند
بعد از آنت بدهد جان و جهانی دیگر
هستیی بخشدت آن گه که فنا نپذیرد
در امانیت نشاند که نترسی ز خطر
عشق را مردِ قدم باید نه مردِ غلو
عشق را مردِ سفر باید نه مردِ حضر
عاشقان ره به توکّلتُ علیالله سپرند
پس تو هم جز به توکلت علیالله مسپر
گر تو تدبیر کنی ور نکنی حکمِ قضا
نه به خیر از تو بگردد به حقیقت نه به شر
ور قبولی به تو وجهدِ تو حاجت نبود
ور نهای چون نکند سود حِیل رنج مبر
سوزنی را که بدان دیده بدوزند ترا
چون نظر شد چه ز آهن زده سوزن چه ز زر
راست چون سرو مجّرد شو و یک تا میباش
کز دوتاییست گرفتارِ فنا حلقۀ در
چون ندادی خطِ تسلیم و ارادت مطلب
کم ز پروانه توان بود به پروانه نگر
چون امانت بسپردی تو برو او داند
عهده بیرون فکن از گردن و اندیشه مخور
به میان در نه تو بر هیچی و نه من بر هیچ
کار تقدیم قضا دارد و تقدیرِ قدر
با تو بر گفت نزاری روشِ مذهبِ خویش
راهِ دیوانگی این است تو دانی دیگر
کی شود جانِ تو از عالمِ ارواح خبر
عشق اوّل ز تو این جان و جهان بستاند
بعد از آنت بدهد جان و جهانی دیگر
هستیی بخشدت آن گه که فنا نپذیرد
در امانیت نشاند که نترسی ز خطر
عشق را مردِ قدم باید نه مردِ غلو
عشق را مردِ سفر باید نه مردِ حضر
عاشقان ره به توکّلتُ علیالله سپرند
پس تو هم جز به توکلت علیالله مسپر
گر تو تدبیر کنی ور نکنی حکمِ قضا
نه به خیر از تو بگردد به حقیقت نه به شر
ور قبولی به تو وجهدِ تو حاجت نبود
ور نهای چون نکند سود حِیل رنج مبر
سوزنی را که بدان دیده بدوزند ترا
چون نظر شد چه ز آهن زده سوزن چه ز زر
راست چون سرو مجّرد شو و یک تا میباش
کز دوتاییست گرفتارِ فنا حلقۀ در
چون ندادی خطِ تسلیم و ارادت مطلب
کم ز پروانه توان بود به پروانه نگر
چون امانت بسپردی تو برو او داند
عهده بیرون فکن از گردن و اندیشه مخور
به میان در نه تو بر هیچی و نه من بر هیچ
کار تقدیم قضا دارد و تقدیرِ قدر
با تو بر گفت نزاری روشِ مذهبِ خویش
راهِ دیوانگی این است تو دانی دیگر
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.