هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از باد سحر میخواهد که به شهر قاین برود و پیامهای عاشقانه و دلتنگیهای او را به معشوق برساند. او ابراز میکند که مشتاق نگاه و رحمت معشوق است و حاضر است جان خود را فدای راه او کند. شاعر از نبود پیام و خبر از معشوق شکایت دارد و امیدوار است که باد صبا با لطف خود حال او را بهبود بخشد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات ادبی کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
شمارهٔ ۶۰۶
بهر لِلّه امشب ای بادِ سحر
بر سوادِ شهرِ قاین کن گذر
روشنایی بخشِ جانم را ببین
وز منش با خود زمین بوسی ببر
گو ز رویِ تربیت ما را بپرس
گو به چشمِ مرحمت ما را نگر
باز اگر تشریف خواهی داد هان
باز اگر دریافت خواهی بیشتر
آرزومندم به غایت یک قدم
سخت مشتاقم به رحمت یک نظر
گر تو میآیی برم منَت به جان
ور مرا فرمان دهی آیم به سر
با خودم هرگز نخواهد بود خوش
وز توام هرگز نخواهد شد به سر
زان نگارم کس نمیآرد پیام
زان دیارم کس نمیگوید خبر
هم به الطافِ تو ای بادِ صبا
رونقی گیرد سر و کارم مگر
شرمسارم از تو امّا چون کنم
چون ندارم محرمِ رازی دگر
نیمجان دارم فدایِ راهِ تو
بیش از این چیزی ندارم ماحضر
گرچه کارِ عاشقان زاری بود
زاریِ مسکین نزاری زارتر
بر سوادِ شهرِ قاین کن گذر
روشنایی بخشِ جانم را ببین
وز منش با خود زمین بوسی ببر
گو ز رویِ تربیت ما را بپرس
گو به چشمِ مرحمت ما را نگر
باز اگر تشریف خواهی داد هان
باز اگر دریافت خواهی بیشتر
آرزومندم به غایت یک قدم
سخت مشتاقم به رحمت یک نظر
گر تو میآیی برم منَت به جان
ور مرا فرمان دهی آیم به سر
با خودم هرگز نخواهد بود خوش
وز توام هرگز نخواهد شد به سر
زان نگارم کس نمیآرد پیام
زان دیارم کس نمیگوید خبر
هم به الطافِ تو ای بادِ صبا
رونقی گیرد سر و کارم مگر
شرمسارم از تو امّا چون کنم
چون ندارم محرمِ رازی دگر
نیمجان دارم فدایِ راهِ تو
بیش از این چیزی ندارم ماحضر
گرچه کارِ عاشقان زاری بود
زاریِ مسکین نزاری زارتر
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.