هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و عاشقانه از حافظ، به مفاهیمی مانند عشق الهی، فنا در معشوق، اختیار و جبر، و طلب رضایت معشوق میپردازد. شاعر از تشنگی معنوی، بتپرستی عاشقانه، و فداکاری در راه عشق سخن میگوید و از مفاهیمی مانند آب حیات، بهشت، و آتش بهعنوان نمادهای عرفانی استفاده میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر نیاز به درک و تجربهٔ بالاتری دارد و ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل هضم نباشد. همچنین، برخی از اشارات عرفانی و ادبی ممکن است برای سنین پایین نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۶۸۲
ز گردِ چشمۀ حیوان برآمده ست نباتش
درونِ چشمۀ حیوان لبالب آب حیاتش
هلاکِ مطلقِ خود را کسی حیات نگوید
وگرچه این دو صفت نیست از حسابِ صفاتش
هزار تشنه بر آن چشمۀ حیات فرو شد
به اختیار و یکی آرزو نکرد نجاتش
چه جهد کردم و هم از قضایِ عشق نجستم
چه اختیار کسی را که رفت صبر و ثباتش
کسی که دامنِ طاعات می کشید ز شبنم
بیا ببین که ز سر درگذشت آبِ فراتش
خیالِ رویِ تو جانا بتِ من است بتِ من
من و خیالِ تو و بت پرست و عزّی ولاتش
ز بت پرستیِ من در رسومِ شرع چه نقصان
همین قدر که دریغا ثوابِ صوم و صلاتش
اگر تو خط بنمایی به خونِ خلق بدارند
معبّدان همه تعظیم هم چنان که بر آتش
بیا بده ز لبت کامِ من به رغمِ عدو را
به مستحق برسان حقّ که واجب است زکاتش
به کامِ خویش ببینم رقیبِ سوختنی را
به دادخواه گریبان گرفته در عرصاتش
ز دستِ او نفسی برنیامده ست ز من خوش
که صد هزار بلا بر وجودِ ناقصِ ذاتش
بهشت رویا امشب اجازتم ده و فردا
بسوز گو که وجودم دریغ نیست در آتش
به نقدِ وقت زمانی به حالِ ما نگران شو
هزار یادِ نزاری چه سود بعدِ وفاتش
درونِ چشمۀ حیوان لبالب آب حیاتش
هلاکِ مطلقِ خود را کسی حیات نگوید
وگرچه این دو صفت نیست از حسابِ صفاتش
هزار تشنه بر آن چشمۀ حیات فرو شد
به اختیار و یکی آرزو نکرد نجاتش
چه جهد کردم و هم از قضایِ عشق نجستم
چه اختیار کسی را که رفت صبر و ثباتش
کسی که دامنِ طاعات می کشید ز شبنم
بیا ببین که ز سر درگذشت آبِ فراتش
خیالِ رویِ تو جانا بتِ من است بتِ من
من و خیالِ تو و بت پرست و عزّی ولاتش
ز بت پرستیِ من در رسومِ شرع چه نقصان
همین قدر که دریغا ثوابِ صوم و صلاتش
اگر تو خط بنمایی به خونِ خلق بدارند
معبّدان همه تعظیم هم چنان که بر آتش
بیا بده ز لبت کامِ من به رغمِ عدو را
به مستحق برسان حقّ که واجب است زکاتش
به کامِ خویش ببینم رقیبِ سوختنی را
به دادخواه گریبان گرفته در عرصاتش
ز دستِ او نفسی برنیامده ست ز من خوش
که صد هزار بلا بر وجودِ ناقصِ ذاتش
بهشت رویا امشب اجازتم ده و فردا
بسوز گو که وجودم دریغ نیست در آتش
به نقدِ وقت زمانی به حالِ ما نگران شو
هزار یادِ نزاری چه سود بعدِ وفاتش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.