۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۴

دوست می دارم خمارِ چشم مستش
و آن نگار و نقش بر سیمینه دستش

از کجا گویم که از سر تا به پایش
در نکویی هر چه بتوان گفت هستش

سرو را با آن بلندی غیرت آید
از قیامت کردنِ بالایِ پستش

گر نموداری به چین افتد ز رویش
قبله سازد مردمِ صورت پرستش

هر که را برخاست از سودایِ او دل
دم به دم مهری دگر در جان نشستش

ای دریغا توبۀ ده سالۀ من
گرچه محکم بود هم در هم شکستش

خلق می گوید نزاری را چنین دل
در چنان شوخی نمی بایست بستش

از قضایِ عشق نتواند بجستن
بس که جان از طعنۀ دشمن بخستش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.