۲۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۷

نمی زنم نفسی تا نمی کنم یادش
که بختِ نیک به هر حال هم نشین بادش

گشاده خاطر وز اندیشه فارغ آن روزم
که تازه روی ببینم به خواب دل شادش

دمی ز چشمِ پرآبم نرفت و می دانم
که یادِ من به زبان نیز در نیفتادش

مرا ز خاکِ درش گردشِ فلک بربود
چو پشّه یی که به عالم برون برد بادش

سعادتی به همه عمر اتفاق افتاد
نحوستی به عوض در برابر استادش

که را کنارِ وصالی دمی میسّر شد
که روزگار سزا در کنار ننهادش

ز روزگار شکایت طریقِ دانش نیست
چو اختیار نباشد به داد و بیدادش

رواقِ منظرِ طالع بلند و پست آن کرد
که از مبادیِ فطرت نهاد بنیادش

به صبر کوش نزاری که قیدِ محنت را
رسد چو وقت رسد لطفِ حق به فریادش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.