۳۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۴

پیر خرابات به من گفت دوش
ای پسر از خویش مگوی و خموش

گر سر ما داری و پروای ما
ناز مکن درد کش و دُرد نوش

سوخته باید که بود مرد کار
خام بود هرکه نخورده‌ست جوش

ساکن و تن دار و گران بار باش
نی چو سبک مغز برآور خروش

مرد برانداخته دنیا و دین
محرم راز آمد و اسرار پوش

هیچ ندانند و همه مدعی
رای پرستان عبادت فروش

پس رو رندان خرابات باش
باز نمانی ز رفیقان بکوش

شیوه چالاک مجانین خوش است
بی خبر از مصلحت عقل و هوش

ترک زبان آوری و قصه گیر
چشم رضا بر کُن و بگشای گوش

هیچ نیی خواجه نزاری برو
بیش ز ابلیس مگو وز سروش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.