۳۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴۲

مستیم از مبادیِ فطرت ز جامِ عشق
آری مدام مست شدیم از مدامِ عشق

بر بویِ تبعثون شب و روزم خراب و مست
تا مست سر ز خاک بر آرم به کامِ عشق

ببینی نهاده سویِ لحد اندرونِ خاک
باشد هنوز بویِ می ام در مشامِ عشق

هر دم زبانِ حال رساند به گوشِ من
از ساکنانِ عالمِ بالا پیامِ عشق

پر فتنه روزگارِ پریشان چو زلفِ دوست
ما معتکف نشسته به دارالسَّلامِ عشق

بر نقطۀ مراد نگردد کسی که او
بیرون بود ز دایرۀ اهتمامِ عشق

امرست عشق و عقل ازو یافت فیضِ نور
هر کس ولی نداند سّرِ کلامِ عشق

هر کس نیافت ره به سرِ گنجِ کُنجِ ما
هر مرغ را قبول نکرده ست دامِ عشق

بر ملکتِ سخن نشود شاه هم چو من
هر کو نبود ز اوّلِ فطرت غلامِ عشق

در ضبطِ ملکِ نظم نزاری شجاع شد
تا بر کشید تیغِ زبان از نیامِ عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.