۳۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۸

گر بنویسم که چون بی تو به سر می برم
دود برآرد قلم از ورق دفترم

جان رسیده به لب بی تو چنین تا به کی
هین که گره می شود بی تونفس دربرم

هر نفسم کز درون بی تو به لب می رسد
نیست دگراعتماد بر نفس دیگرم

عمر گرامی چرا می کنم آخر تلف
چند چنین شب به روز روز به شب می برم

نه ره و رویی پدید نه سر و کاری به برگ
تا شب محنت چنین چند به روز آورم

عمر ندانم که چند پای بدارد چنین
بخت ندانم که کی دست نهد برسرم

بر پی دل در به در بیهده جان می دهم
وز غم تو دم به دم خون جگر می خورم

از لگد سرزنش وز غرض بد کنش
خسته ی هر ضربتم رانده ی هر کشورم

کار نزاری کنون زاری زارست و بس
چون نرسد بعد ازین دست به زور و زرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.