۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۵

جان و دل بنهاده ام تا می خورم
دین و دل بفروختم تا می خرم

شب به روز آخر کی آرم بی شراب
بی می آخرروز با شب چون برم

بی می اَم دم بر نمی آید ز حلق
بل فرو می ریزد از هر پیکرم

می توانم دید با می سرَ غیب
گر به چشم استحالت بنگرم

می شود بیضا کفم از نور می
هر چه یاد از لن ترانی آورم

با خلیلم خوش تر آید از حریر
گر بود بر فرش آتش بسترم

از حبیبم باز می دارد رقیب
گاه و بی گه تا به کویش نگذرم

هر زمان الحمدلله العزیز
روی در روی خیالش خوش ترم

دوست خود می آید و او بی خبر
بل که من هم، وین که دارد باورم

آن که دارد در همه اکوان ظهور
طرفه باشد گر درآید از درم

از ملامت گوی بستاند به حق
داد من روز قیامت داورم

معترض عیب نزاری گو مکن
من چنین بیهوده غم تا کی خورم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.