۳۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۴

چنان غمِ تو فرو بست راه بر نفسم
که از حیات اثر نیست بی تو در نفسم

به صد شکنجه برآید چنان ز من نفسی
که اعتماد نباشد بر آن دگر نفسم

ز بس گرانیِ غم چند بار بنشیند
ز عقبه های بدن تا رسد به سر نفسم

به بوسه ای ز دهانِ تو نا رسیده به کام
رسید جان به دهان از لبِ تو هر نفسم

مدام می رود از روزنِ دماغم دود
که بر تنورِ دلم می کند گذر نفسم

ز آفتابِ محبّت چنان دلم شد گرم
که همچو ذرّه کشد در هوا شرر نفسم

به هیچ کس نرسیدی دَمم ز گیرایی
که چون سموم نکردی در او اثر نفسم

به جهد می رسد اکنون ز کنج سینه به حَلق
عجب که در تو نمی گیرد این قدر نفسم

بود که در غلط افتم ز خود که آیا من
همان نزاریِ شیرین دمِ شکَر نفسم

نماند جز رمقی از حیاتِ من دریاب
که منقطع نشود ناگه ای پسر نفسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.