۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۳

دگر سفر نکنم گر به دوست بازرسم
هلاکِ خویشتن این بس که می کند هوسم

بقایِ عمر همی خواهم از خدا چندان
که رویِ دوست ببینم همین مراد بسم

حیات اگر به سر آید امید می دارم
که پیشِ دوست شود منقطع پسین نفسم

فراق هم به نهایت رسد ولی به وصال
مساعدت نکند بخت از آن همی ترسم

هلاکِ اهلِ نظر شربتِ مفارقت است
اگر نه زنده‌دلان را نه تیغ کشت و نه سم

ز یار دور فتادم چو عندلیب از گل
مگر خدای ببخشد خلاص ازین قفسم

تو آن مبین که سفر کردم از دیارِ حبیب
گرش ز پیش برفتم هنوز بازپسم

مرا مگوی نزاری بر او بده خاطر
به دیگری که ارادت نمی رود به کسم

به کفر و دین نکنم التفات در غمِ دوست
وگر قبول نداری به جانِ دوست قسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.