۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۹

ای امیدم به تو نومید مکن از خویشم
ناشکیبم ز تو بردار حجاب از پیشم

آرزومندی و بی صبری و مشتاقی و غم
کم نمی گردد و هر دم به تو مایل بیشم

روی شیرین نفسی بی مگسی نادیده
می زنم زار چو فرهاد سری بر تیشم

سر و جان جمله فدای قدمت خواهم کرد
بیش از این دست رِسَم نیست که بس درویشم

مکن از خویش ملولم سر خود کی دارم
هم ز بیگانه ملالم زد و هم از خویشم

به رقیبان که رسانند ز نزاری خبری
که مکوشید به آزار دل بی خویشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.