۲۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۶

خویش را با یاد جانان می دهم
هر نفس بر یاد او جان می دهم

می کنم ساغر تهی از شرب و باز
پر زخون دیده تاوان می دهم

گر چه از وصلش ندارم بهره ای
حالیا انصاف هجران می دهم

ور چه زلفش بر ضلالت می رود
من بدو اقرار ایمان می دهم

تا مگر یابم ز دل یک دم خلاص
شربت بی هوشیش زان می دهم

دیده و دل دشمن جان من اند
جان به درد از دست ایشان می دهم

از برای جمع راتر تحفه ای
هر دم از طبع پریشان می دهم

می کشم مسکین نزاری را به فکر
تشنگان را آب حیوان می دهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.