۳۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۷

به غم بنشسته ام سر در گریبان
ز اندوه عزیزان و حبیبان

مزاج دوستان رفتم بدیدم
گرفتم نبض هر یک چون طبیبان

ملالت شان مرامی داشت گفتی
چو مهمانی به بُن گاه غریبان

به خود گفتم عجب نبود که نفرت
کنند از صحبت لنبان لبیبان

چو دیدم سرگران¬شان گفتم آری
ز بخت افتند چون من بی نصیبان

ندیدم خویش را جرم و گناهی
ندانستم به جز مکر رقیبان

تعالی الله زهی دوری که در وی
بدان نیک آید و غُمران نقیبان

اگر بهتان روا باشد در اسلام
چه انکارست بر صاحب صلیبان

نزاری هم چنین تکرار می کن
به غم بنشسته ام سر در گریبان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.