هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دوری از دوستان و محرومیت از دیدار آنها شکایت می‌کند. او بیان می‌کند که با وجود گذشت عمر، هنوز جاذبه‌ای در خاطرات دوستان وجود دارد. شاعر از نرسیدن عطر و بوی دوستان و تنها ماندن با خاطراتشان می‌نالد و آرزوی دیدار و بزم دوستان را دارد. او اشاره می‌کند که حیات واقعی در وجود دوستان است و در نهایت، غرق در افکار حضور دوستان است.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از واژگان و استعاره‌های پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۹۴۱

محروم مانده ام ز ملاقات دوستان
یک ره اثر نکرد مناجات دوستان

عمری برفت و جاذبه خاطری نرفت
این خود عجب بود ز کرامات دوستان

دیرست تا به من نرسید و نمی رسد
مشمومی از روایح جنّات دوستان

ماییم و خاطری متفکّر، دلی نفور
از هر چه هست غیر ملاقات دوستان

بر دست جام باده و در سر خمار وصل
مشتاق بزمِ پیرِ خراباتِ دوستان

احیای ما ممات حقیقی ست در وجود
از حیّز عدم نبود مات دوستان

ساقی خوب روی و می صاف و یار اهل
این است عزّی و هبل و لاتِ دوستان

در دوست محو گشتن و از خود برون شدن
آری بلی همین بود آیات دوستان

مستغرق محیط حضورست فکر من
مشغول روز و شب به تحیّات دوستان

خوش وقت روزگار نزاری که لحظه ای
با خود نمی رسد ز مهمّات دوستان
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.