۲۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۱

محروم مانده ام ز ملاقات دوستان
یک ره اثر نکرد مناجات دوستان

عمری برفت و جاذبه خاطری نرفت
این خود عجب بود ز کرامات دوستان

دیرست تا به من نرسید و نمی رسد
مشمومی از روایح جنّات دوستان

ماییم و خاطری متفکّر، دلی نفور
از هر چه هست غیر ملاقات دوستان

بر دست جام باده و در سر خمار وصل
مشتاق بزمِ پیرِ خراباتِ دوستان

احیای ما ممات حقیقی ست در وجود
از حیّز عدم نبود مات دوستان

ساقی خوب روی و می صاف و یار اهل
این است عزّی و هبل و لاتِ دوستان

در دوست محو گشتن و از خود برون شدن
آری بلی همین بود آیات دوستان

مستغرق محیط حضورست فکر من
مشغول روز و شب به تحیّات دوستان

خوش وقت روزگار نزاری که لحظه ای
با خود نمی رسد ز مهمّات دوستان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.