هوش مصنوعی: این شعر از عشق و رنج‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. شاعر از جفا و دوری معشوق شکایت دارد و بیان می‌کند که دلش از غم عشق تاب نمی‌آورد. او از زیبایی‌های معشوق مانند لب و دندان و زلفش یاد می‌کند و آرزو می‌کند که معشوق هر چه می‌خواهد انجام دهد. شاعر همچنین از رنج‌هایی که در راه عشق متحمل شده سخن می‌گوید و تصمیم می‌گیرد که از این پس خود را از این عذاب رها کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل موضوعات عاشقانه و احساسات عمیق است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج و جفا نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۳۷

دل ز غم عشق تو کی جان برد؟
تا که جفای تو برین سان بود

دست کش از دامن تو کوتهست
هر نفسی سوی گریبان برد

لذّت جان کی بود آنرا که او
بی رخ تو عمر بیابان برد؟

تا هوس آن لب و دندان پزد
بس که دلم دست بدندان برد

جای ز نخ باشد آنجا که ماه
باز نخت گوی بمیدان برد

خاک جهان بر سر چوگان و گوی
زلف تو چون سربزنخدان برد

هر چه ترا آرزویست آن بکن
بر رهی آنست که فرمان برد

دان که بدان شاد بود جان من
کز تو غم و جور فراوان برد

آنچه دلم دید ز عشق بتان
وآنچه همی از غم ایشان برد

زنده بر آتش نهمش زین سپس
پیش من ارنام نکو آن برد
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.