۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳

خون دل از دو دیده به دامن همی کشم
باری گران نه در خور این تن همی کشم

رخسار من چو کاه و برو دانه های اشک
این کاه و دانه بین که به خرمن همی کشم

افتاده ام چو سایه و چالاک می دوم
چون سوزنم برهنه و دامن همی کشم

شاید که چون صراحی خونم همی خورند
زیرا که سر ندارم و گردن همی کشم

از عجز همچو گل سپر از آب بفکنم
وانگه ز عجب تیغ چو سوسن همی کشم

در می کشم به تار مژه قطره های اشک
دردانه بین که در سر سوزن همی کشم

معذورم ارز گریه مرا صبر دل نماند
از بیم سیل رخت ز مسکن همی کشم

این جورها ببین که من از دوست می برم
وین طعنه ها نگر که ز دشمن همی کشم

رنجی که از کشیدن آن کوه عاجزست
با آنکه نیست تاب کشیدن همی کشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.