۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۳

نخستم دل بدام اندر کشیدی
پس انگاهم قلم بر سر کشیدی

بدست عشق رخت صبر من پاک
ز کوی عافیت بر در کشیدی

چو گفتم یک نظر در کار من کن
ز غمزۀ در رخم خنجر کشیدی

بقصد جان چون من ناتوانی
ز روم و هند و چین لشکر کشیدی

ز اشک اهل من بر چهرۀ زرد
معصفر بر کنار زر کشیدی

چو بد در دفتر عشّاق نامم
بیک ره خط بر آن دفتر کشیدی

دل مسکین بزنهار تو آمد
شدی زنجیر زلفش در کشیدی

پراکنده همه غمهای عالم
ز بهر من بیکدیگر کشیدی

اگر چه آستین بر من فشاندی
وگر چه دامن از من در کشیدی

نخواهد شد ز یارم آنکه با من
شبی تا صبحدم ساغر کشیدی

ترا من چون کله بر سر نشاندم
مرا تو چون قبا در بر کشیدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.