هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دل‌تنگی برای معشوق سخن می‌گوید. او از غم و بی‌قراری خود می‌نالد و از معشوق می‌خواهد که به او توجه کند. شاعر معشوق را مانند آفتاب می‌داند که در پس پرده‌ای پنهان شده است و از بخت بد خود شکایت دارد. همچنین، او از تأثیر اشک‌هایش در روشنایی دنیا سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از عبارات نیاز به تفسیر دارند و مناسب سنین بالاتر هستند.

شمارهٔ ۱۴۵

کجایی ای بدو رخ افتاب دلداری؟
چگونه یی که نه یی هیچ جای دیداری؟

بیا و خوی فرا مردمی و مردم کن
که هیچ حاصل ناید ز مردم آزاری

حکایت غم دل با تو من چرا گویم؟
تو خود ز حال من و دل فراغتی داری

بکار عشق تو در هستم آنچنان بیدار
که کار من همه بی خوابیست و غمخواری

تو حال بنده چه دانی؟ که بگذرد شبها
که نرگس تو نبیند بخواب بیداری

ز آفتاب فلک پیش من عزیزتری
وگر چه دایم در پرده، سایه کرداری

مرا که آرزوی آفتاب خانگی است
چه کرد خیزد ازین آفتاب بازاری

بزیر زلف تو منزل گرفت نیکویی
ز چشم مست تو پرهیز کرد هشیاری

شود سیاهی شب شسته از رخ عالم
گر اب روی ترا اشک من کند یاری

ولی چه سود؟ که هر احظه چرخ آموزد
ز عکس زلفتو و بخت من سیه کاری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.