۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

نرگسا! چیستت که پنداری
دوش برخاستی ز بیماری

نیست پیدا ز ناتوانی تو
حالت خواب تو ز بیداری

در خمار شبانه یی زیرا
جام داری و باده نگساری

چشم برره نهاده چون نگری
گر نه در انتظار دلداری؟

از خیار آتش ارتواند جست
تو بعینه از آن نمو داری

ز مردین شمع در زرین لگنی
لیک در حالت نگو ساری

با صبا از سرکرشمه و ناز
خیزد از اشک ابر آزاری

خاک پایی و از دماغ تهی
برشکسته کلاه جبّاری

اشک خیزد زچشم و چشم تو باز
خیزد از اشک ابر آزاری

باد در سر گرفته یی، رسدت
که جوانیّ و خوب وزر داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.