۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۳ - در مرثیهٔ پسر خود گوید

نور دو دیدگان ز لقای تو داشتم
یک سینه پر زمهر و هوای تو داشتم

من جان و زندگی خودای جان و زندگی
گر دوست داشتم ز برای تو داشتم

هر رنج و هر بلا که ز ایّام داشتم
از بهر دفع رنج و بلای تو داشتم

حقّا که گرچه خلق جهان عیب می کنند
محراب روی خود کف پای تو داشتم

تا روز هر شبی بدو پا ایستاده من
دو دست برخداز دعای تو داشتم

گر چه ز روزگار وفاکس ندیده بود
از روزگار چشم وفای تو داشتم

بر بند شد دلم که کلید مرادها
رخسار خوب طبع گشای تو داشتم

جای تو بی تو گردش گردون بمن نمود
الحق نه این امید بجای تو داشتم

با این دل شکسته و این جان ناشکیب
کی طاقت فراق لقای تو داشتم؟

معذور دار، دست شریعت رها نکرد
گر ماتم تو من نه سزای تو داشتم

دردا و حسرتا که همه باد پاک بود
امّیدها که من به لقای تو داشتم

بنگر چه سخت جانم و چون سنگدل که من
دم میزنم هنوز و عزای تو داشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲ - و قال ایضاً یمدح الصّدر السّعید رکن الدیّین صاعد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴ - فی الصّدر رشید الدّین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.