هوش مصنوعی:
این متن یک شعر ستایشآمیز و مدحی است که به ستایش شخصی با صفات برجسته مانند کرم، دانش، قدرت و تدبیر میپردازد. شاعر از زیباییهای طبیعت و عناصر مختلف مانند باد، آب و خورشید برای توصیف عظمت و فضایل این شخص استفاده میکند. همچنین، متن حاوی مضامین اخلاقی و حکمتآمیز است.
رده سنی:
16+
متن دارای زبان پیچیده و ادبی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر دشوار است. همچنین، برخی از مفاهیم و استعارههای به کار رفته نیاز به دانش ادبی و تجربه زندگی بیشتری دارند.
شمارهٔ ۱۵۷ - وله فی الصدر شرف الدین افتخار العراق علی ادام الله ظله
زهی شگرف نوالی که بر کرم فرضست
به سنّت دل و دست تو اقتدا کردن
جهان جان شرف الدین علی که گردون را
ضرورتست بدرگاهت التجا کردن
ز معجزات دم خلق تست عیسی وار
به نو بهاران جان در دم صبا کردن
اگر فلک سپر حشمتت کشد در روی
نیارد آتش سرنیزه بر هوا کردن
وگربخواهد خشمت تواند اندرحال
چو ذرّه چشمه خورشید را هبا کردن
در آن مصاف که رای تو روی بنماید
حسود را نبود روی جز قفا کردن
در آن مقام که خلق تو تازه رویی کرد
نه کار صبح بود دعوی صفای کردن
ز بدسگال تو آموختست غنچه ْ گل
بدست تنگدلی پیرهن قبا کردن
چو رای پیر تو گیرد عصای کلک بدست
بکار ملک تواند قیامها کردن
سپهر کحّال آموخت چشم اختر را
ز گرد نعل سمند تو توتیا کردن
زمانه خصم ترا چون غرور جاه دهد
بلند بر کشدش از پی رها کردن
بجود دست تو اندر نمی رسد خورشید
بصدهزار تکاپوی و کیمیا کردن
به باد دادن سرمایه ی جهان چه بود؟
بدست تو دو سرانگشت رافرا کردن
گر آب رویی ابراز تو چشم می دارد
نباشدش پس ازین دعوی سخا کردن
ز خدمت تو بجایی رسید قدر فلک
که می ندانمش از درگهت جدا کردن
بمن یزید خرد نکته یی ز لفظ ترا
خطا بود بکم از عالمی بها کردن
چنان ز کلک تو بشکست نیزۀ خّطی
که می نیارد اندیشۀ خطا کردن
ترا کرم عملیّ است و جز ترا قولی
مسافتیست ز سرحدّ گفت تا کردن
ز عکس رای تو اندازه برگرفت فلک
چو خواست کالبد خطّ استوا کردن
مسلّم است سرکلک ناتوان ترا
مزاج فاسد ایّام را دوا کردن
بحسن سیرت و تدبیر خوب و رای صواب
تو میتوانی تدبیر شهر ما کردن
زبان چرب و دل نرم هم بمی باید
برای تمشیت کار پادشا کردن
که هم ز چربی روغن بود فروغ چراغ
زموم نرم توان ساز روشنا کردن
برآب، بند که داند نهاد جز که نسیم؟
گره زموی که داند جز آب وا کردن؟
چو باد نرم بود تیزتر رود کشتی
بسعی آب توان چرخ آسیا کردن
هزار حاجت بینم نهفته در هر دل
که نیست هیچ کسی را یکی روا کردن
مگر بحوصلۀ هّمت تو در گنجد
امید ما و امید همه وفا کردن
اگرچه خادم از آنجا که خویشتن داربست
نخواست زحمت این شعر ناسزا کردن
ولیک محض شقاوت شناخت دور از تو
بنزد لطف تو تعریف خویش نا کردن
چو در حضور تو توفیق نظم مدح نیافت
بغیبتت چه تواند بجز دعا کردن؟
قضای تهنیت فایت ار کسی کردست
فریضتست بسر خدمت این قضا کردن
مدار چرخ بران باد کآورد پیشت
هرآنچه خواهد رای تو اقتضا کردن
سپاه حفظ الهی خفیر راه تو باد
که واجبست دعای تودایما کردن
به سنّت دل و دست تو اقتدا کردن
جهان جان شرف الدین علی که گردون را
ضرورتست بدرگاهت التجا کردن
ز معجزات دم خلق تست عیسی وار
به نو بهاران جان در دم صبا کردن
اگر فلک سپر حشمتت کشد در روی
نیارد آتش سرنیزه بر هوا کردن
وگربخواهد خشمت تواند اندرحال
چو ذرّه چشمه خورشید را هبا کردن
در آن مصاف که رای تو روی بنماید
حسود را نبود روی جز قفا کردن
در آن مقام که خلق تو تازه رویی کرد
نه کار صبح بود دعوی صفای کردن
ز بدسگال تو آموختست غنچه ْ گل
بدست تنگدلی پیرهن قبا کردن
چو رای پیر تو گیرد عصای کلک بدست
بکار ملک تواند قیامها کردن
سپهر کحّال آموخت چشم اختر را
ز گرد نعل سمند تو توتیا کردن
زمانه خصم ترا چون غرور جاه دهد
بلند بر کشدش از پی رها کردن
بجود دست تو اندر نمی رسد خورشید
بصدهزار تکاپوی و کیمیا کردن
به باد دادن سرمایه ی جهان چه بود؟
بدست تو دو سرانگشت رافرا کردن
گر آب رویی ابراز تو چشم می دارد
نباشدش پس ازین دعوی سخا کردن
ز خدمت تو بجایی رسید قدر فلک
که می ندانمش از درگهت جدا کردن
بمن یزید خرد نکته یی ز لفظ ترا
خطا بود بکم از عالمی بها کردن
چنان ز کلک تو بشکست نیزۀ خّطی
که می نیارد اندیشۀ خطا کردن
ترا کرم عملیّ است و جز ترا قولی
مسافتیست ز سرحدّ گفت تا کردن
ز عکس رای تو اندازه برگرفت فلک
چو خواست کالبد خطّ استوا کردن
مسلّم است سرکلک ناتوان ترا
مزاج فاسد ایّام را دوا کردن
بحسن سیرت و تدبیر خوب و رای صواب
تو میتوانی تدبیر شهر ما کردن
زبان چرب و دل نرم هم بمی باید
برای تمشیت کار پادشا کردن
که هم ز چربی روغن بود فروغ چراغ
زموم نرم توان ساز روشنا کردن
برآب، بند که داند نهاد جز که نسیم؟
گره زموی که داند جز آب وا کردن؟
چو باد نرم بود تیزتر رود کشتی
بسعی آب توان چرخ آسیا کردن
هزار حاجت بینم نهفته در هر دل
که نیست هیچ کسی را یکی روا کردن
مگر بحوصلۀ هّمت تو در گنجد
امید ما و امید همه وفا کردن
اگرچه خادم از آنجا که خویشتن داربست
نخواست زحمت این شعر ناسزا کردن
ولیک محض شقاوت شناخت دور از تو
بنزد لطف تو تعریف خویش نا کردن
چو در حضور تو توفیق نظم مدح نیافت
بغیبتت چه تواند بجز دعا کردن؟
قضای تهنیت فایت ار کسی کردست
فریضتست بسر خدمت این قضا کردن
مدار چرخ بران باد کآورد پیشت
هرآنچه خواهد رای تو اقتضا کردن
سپاه حفظ الهی خفیر راه تو باد
که واجبست دعای تودایما کردن
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶ - فاجابه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸ - و له یمدحه ویهنّئه بالعود من السفر مع الخلعة
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.