۲۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸ - وله ایضا

مژده ای دل که کار دیگر شد
و انچه می خواستی میسّر شد

یار از راه جور برگردید
مشفق و مهربان و چاکر شد

کار اگر بسته بد گشایش یافت
عیش اگر زهر بود شکّر شد

دل که چون لفظ او مقیّد بود
هم بسعی خطش محرّر شد

نامه فرمود و دل خوشیها داد
چون که حال منش مقرّر شد

کلک بیمارش احتما بشکست
با من از آنچه بود بهتر شد

اشتهیّ دروغ کرد آغاز
با سر پرسش مزوّز شد

بر گرفتم ز درج درّش مهر
دامنم پر ز درّ و گوهر شد

مردم چه مشم ابن مقلمة وقت
بندۀ آن خط چو عبهر شد

بر بیاض خودش سوادی کرد
که از او چشم جان منوّر شد

دیده بر حرفهاش مالیدم
حالی از اب لطف او تر شد

خط مشکین او چو بر خواندم
مغز جانم ازو معطّر شد

شاخ طبعم گهر ببار آورد
چون کش الفاظ او مصوّر شد

هر چه دشنام و خشم بود از من
به دعا و ثنا برابر شد

کلک او کرده بود عربده زانک
زان معانیش باده در سر شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷ - و له ایضاً
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹ - وله ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.