۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸ - وله ایضا

قدری شراب از رضیّ الّدین بخواستم
میداد وعده مدّتهای مدید بود

ناگاه دوش وعدة خود را وفا نمود
والحق ز خرّمی شب من روز عید بود

دیدم غلامکی و یکی ظرف مختصر
وانگه چگونه مختصری نامفید بود

آبی به بوی گنده ولیکن به طعم بد
بدرنگ همچو جرعۀ جام صدید بود

آغشته بد به دردی و خاشاک گفتیی
در بول اسب ریزۀ سرکین ترید بود

گفتم همین زمان بر او باز برهلا
گو این مروّت از کرم تو بعید بود

این بادۀ چنین ز بتر جای آورند
گفتا آری از خم خواجه حمید بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹ - ایضا له
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.