هوش مصنوعی:
این متن یک شعر ستایشآمیز و غنایی است که در آن شاعر به تمجید از شخصیتی بزرگ (احتمالاً یک پادشاه یا حاکم) میپردازد. او با استفاده از تصاویر شاعرانه و استعارههای زیبا، قدرت، عدالت، و جاهطلبی این شخصیت را توصیف میکند. شاعر از عناصر طبیعت مانند ستارگان، خورشید، و آسمان برای نشان دادن عظمت این فرد استفاده میکند و تأکید میکند که جهان تحت فرمان اوست. همچنین، او به زیبایی و شکوه قصر این شخصیت اشاره میکند و آن را بینظیر میخواند.
رده سنی:
15+
این متن به دلیل استفاده از زبان ادبی پیچیده، استعارههای عمیق، و مفاهیم فلسفی و سیاسی، برای خوانندگان جوانتر ممکن است دشوار باشد. درک کامل آن نیاز به آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی و فرهنگ تاریخی دارد، بنابراین مناسب نوجوانان و بزرگسالانی است که با این سبک ادبی آشنا هستند.
شمارهٔ ۷۰
زهی نظیر تو چشم زمانه نادیده
سیاستت به سزا گوش چرخ مالیده
خرد که بر دوجهان نافذست فرمانش
در آستان تو جز بندگی نورزیده
ستارگان که ز آفاق بر سر آمده اند
ز خط حکم تو یک ذره سر نپیچیده
بگشته صورت اقبال گرد جمله جهان
هزا باره و آنگه در تو بگزیده
ز سنجق سیهت نور فتح می تابد
چو روشنایی چشم از سیاهی دیده
محیط چرخ سرا پرده ای ست جاه تو را
درو بساط مراد تو گسترانیده
به فر دولتت این قصر آنچنان آمد
که مثل آن نه بدیده ست کس نه بشنیده
چه گویمش؟ که سپهری ست پر ستاره و ماه
ز حسن بر فلک آفتاب خندیده
برای زینت دیوار و سقف او به حیل
زمانه رنگ ز رخسار حور دزدیده
درو به وقت قدوم مبارکت مه و مهر
ز زیر پای چو طفلان نثار برچیده
ز روشنایی سقف و هوای او در وی
همی نماید اسرار غیب پوشیده
از آن زمان که من او را مَثَل زدم به سپهر
سپهر یک سروگردن ز فخر بالیده
بخفته در کنف او به امن و آسایش
جهانی از ستم روزگار ترسیده
ز غیرت و حسد فرش اَزرَقَش صدره
سپهر ازرق بر خویشتن بجوشیده
ظهیر قصه قصری بدین درازی چیست؟
نباشد این نمط از عاقلان پسندیده
حدیث کو ته وشیرین بگوی کو خاکی ست
عنایت ملکش بر فلک رسانیده
همیشه بزم شهنشه درو مزین باد
جهان به شادی او جام مهر نوشیده
سیاستت به سزا گوش چرخ مالیده
خرد که بر دوجهان نافذست فرمانش
در آستان تو جز بندگی نورزیده
ستارگان که ز آفاق بر سر آمده اند
ز خط حکم تو یک ذره سر نپیچیده
بگشته صورت اقبال گرد جمله جهان
هزا باره و آنگه در تو بگزیده
ز سنجق سیهت نور فتح می تابد
چو روشنایی چشم از سیاهی دیده
محیط چرخ سرا پرده ای ست جاه تو را
درو بساط مراد تو گسترانیده
به فر دولتت این قصر آنچنان آمد
که مثل آن نه بدیده ست کس نه بشنیده
چه گویمش؟ که سپهری ست پر ستاره و ماه
ز حسن بر فلک آفتاب خندیده
برای زینت دیوار و سقف او به حیل
زمانه رنگ ز رخسار حور دزدیده
درو به وقت قدوم مبارکت مه و مهر
ز زیر پای چو طفلان نثار برچیده
ز روشنایی سقف و هوای او در وی
همی نماید اسرار غیب پوشیده
از آن زمان که من او را مَثَل زدم به سپهر
سپهر یک سروگردن ز فخر بالیده
بخفته در کنف او به امن و آسایش
جهانی از ستم روزگار ترسیده
ز غیرت و حسد فرش اَزرَقَش صدره
سپهر ازرق بر خویشتن بجوشیده
ظهیر قصه قصری بدین درازی چیست؟
نباشد این نمط از عاقلان پسندیده
حدیث کو ته وشیرین بگوی کو خاکی ست
عنایت ملکش بر فلک رسانیده
همیشه بزم شهنشه درو مزین باد
جهان به شادی او جام مهر نوشیده
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.