۲۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

جمال دین سر احرار روزگار حسن
ایا به جنب بزرگیت صحن عالم خرد

تویی که منشی فرمان تو به دست نفاذ
حروف حادثه از روی آسمان بسترد

هر آن شمار که خصم تو از جهان برداشت
فذلکش نفس چند بود هم بشمرد

اگر چه پشت مرا از قبول تو گرم است
دلم ز سردی دوران آسمان بفسرد

یکی غم از دل من پای باز پس نکشید
مگر دست به دستش به دیگری بسپرد

اگر چه عاشق بزم توام گرانی خویش
سبک سبک به کریمان نمی توانم برد

مرا دلیست ز صد گونه درد مالامال
ز لطف تو سر آن درد ریز جامی درد

تو سایه افکن و انگار کافتاب نماند
تو شاد زی و چنان دان که روزگار بمرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.